-
واسه شروع دوباره |دوباره ...
22 آذر 1391 12:20
بی معرفت های زندگیم را حذف کردم ! + شاید حتی روان تر نفس بکشم (غم نگاهم ... غم ازدست رفتن فرصت هاییه که خودم سوزوندمشون شاید باید سوخته میشد درهرحال هنوز منم و هنوز روزهای پیش رو)
-
گاهی دوستی ها همینقد عجیب اند
16 آذر 1391 20:07
یه دوستی هست شاید ماه ها و ماه ها بگذره و ازش بی خبر بمانم اما عجیب ... هرسال ۱۶ آذر روز دانشجو را بهم تبریک میگه و میره و میره و میره !!!! (فی امان الله) + گاهی دوستی ها اینطوریند ! همینقد عجیب ! همینقد دووور ++ هیچی دیگه ! به قول همین دوستمون : ای دانشجو / ای امید میهن/ روزت مبارک
-
حال من با پیرهن مشکی خوش است/دکترم گفته محرم لازمم
16 آبان 1391 13:49
از خدا پرسیدم : اگر در سرنوشت من همه چیز را از قبل نوشته ای آرزو کردن چه سود دارد ؟ خدا گفت : شاید نوشته باشم ؛ هر چه آرزو کرد همان باشد + شبهای محرم ی میگذرونیم که چقد دلم میخواد خدا دستم را بگیره
-
منم همینم !!!
11 آبان 1391 00:38
بوسـه ی کــــهنــه ی عـــلاقــه : از چشمهایم چیز زیادی نمی توانی بخوانی چون همیشه برق میزنند! به لبهایم باج می دهم هر روز برای نگفتن آنچه نمی خواهم بدانی. دلم... دلم؟ حبس شده درون سینه ام پر می کشد برای گفتن حرفی که دنیا را به آتش و خون می کشد .....
-
یه درخواست صرفن دوستانه :)
10 آبان 1391 23:13
خدای عزیز محترم! میشه لطفن یه مدت این در حــکمــتت را بندی و به جاش در رحمت را باز کنی !؟ + پیشاپیش مراتب سپاس خود را اعلام میدارم ++ امضا : بنده ی به بن بست رسیده ی این روزها
-
درس بسیار...
10 آبان 1391 15:07
یادم آید روز دیرین خوب وشیرین اول ترم وقت بسیار درس اندک … حال اینک روز آخر روز تلخ امتحانات آخر ترم وقت اندک درس بسیار ، درس بسیار ، درس بسیار !
-
باید زمان بگذرد...
3 آبان 1391 21:12
خانم کارما : از پیشگوییهایش یکی هم این بود که باید زمان بگذرد تا اینقدر درست شدهباشی که تاریخ حماقتهایت وقتی جلوی چشمت آمد، از ته دل بخندی. گفته بود هروقت حس کردی دیگر چیزی نمانده که اشکات را سرازیر کند، که اینقدر شجاع شدهای که وقتی بحثاش پیش بیاید موضوع را عوض نکنی و رنگت نپرد، آنجا دقیقا همانموقع، تمام شده و...
-
خداروشکر
27 مهر 1391 21:12
امروز نفس کشیدن بعد از یک نگرانی بزرگه !!! امروز حجم اکسیژن بیشتری به ریه هام میرسه
-
بــــ ا ز ی
21 مهر 1391 19:28
خوب که فکر می کنم....می بینم این همه اشکهایی که از چشم هایمان می بارد از دود آتش بازی های دوران کودکیست که به چشممان رفته است.... همان هفت سنگ لعنتی که هی روی هم سنگ می چیدیم و می چیدیم.... همان گرگم به هوای ابلهانه...که یا گرگی بودیم که باید میدرید یا بره ایی که باید دریده میشد... همان قایم باشک های مسخره که...
-
پاییز فقط اینطوریش خوبه :
19 مهر 1391 22:17
-
ســـــلـــــآم دوره ی ارشد
25 شهریور 1391 12:56
مــــن و دانـــشــگاه شـــیراز و ۲ سال پیش رو ... + حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه و لحظههای غمانگیز و باز دانشگاه...
-
منم یه ویراستار :D
2 شهریور 1391 22:40
یه هندونه برداشتم به چه بزرگی !!! ینی بایس خیلی به توانمندیم ایمان بیارم که ۴ساعته و فوری چندصفحه روزنامه را ببندم و بفرستم برا طراحی هیچی دیگه منِ بی تجربه ... منِ هنوز بی تجربه ... منِ خواهان تجربه +خدایا لطفن بیا و هوام را داشته باش ++ بعدنوشت: ۱-هندونه اش خیلی سنگین بود ؛ گذاشتمش زمین همان فرداصبح اش برام...
-
آرزوها از تو
25 مرداد 1391 22:41
من دلم مردی را میخواد که بشه باهاش سَــفـَــر رفت ... همیشه /هِــــی /مُدام !!!
-
پرچم شیرازیا بالاست
16 مرداد 1391 23:51
+ هـــــــــووررراا طــــلا + به شیرازی بودن خودم افتخار میکنم ++من اصن کلن جنبه دیدن هیجانات جمعی را ندارم الان و اون موقع قیافه ام اینطوری:
-
*
10 مرداد 1391 00:23
فروغ : من از آن آدم ها نیستم که از دیدن کسی که سرش به سنگ می خورد عبرت بگیرم. من باید خودم زندگی را تجربه کنم و آن قدر سرم به سنگ بخوره تا درست هرچیز را درک کنم + منم حتی !
-
[ بدون عنوان ]
9 مرداد 1391 23:43
منِ اول شخصِ همیشه مفرد : نه که حرفی نباشه واسه گفتن اتفاقا حرف هست خعلی هم زیاده فقط من بلد نیستم بزنمشون زورم بهشون نمیرسه نه تنها زور من بلکه زور کلمه ها هم بهشون نمیرسه وختی میپرسی "چرا ساکتی" و یه "نمیدونم چه مرگمه" جواب میگیری خودت تا تهش بخون که طرف انقد حرف داره و نتونسته بزنه که لال شده!...
-
بیا و غلط بودن را تمرین کن
4 مرداد 1391 15:44
یه جایی توی یه وبلاگی تیتر زده : *** جـایی که هــمــه چــی غــــلـــطـــه درســت بـــودن هم غـــلـــطـــــه *** + چقد راست میگه ! چقد دلم میخواد هِی به این جمله فک کنم چقد گاهی همه چی غلطه ... ++ چرا سعی نمیکنی به رسم مردم دنیا زندگی کنی ؟
-
تو این ماه پربرکت ...
3 مرداد 1391 00:54
اللهم اشف کل مریض +دلی که سر سفره ی افطار شکست ... التماس دعا دارم واسه دخترکوچولوی بیمارمون
-
تا جان بدهد
29 تیر 1391 22:04
یادداشت های این دیوانه: جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی تا آدم گاهی آنجا جان بدهد مثلا آغوشـــــــــــ ِ تو....
-
یک دعای زیبا
29 تیر 1391 21:59
خداوندا... تقدیـرمـ را زیبـآ بنویس کمکــ کـُ טּ آنچـ ه را که تـو زود مـے خواهی مـَ טּ دیـر نخواهـَمـ و آنچه را که تـــو دیـــر مـے خواهی مـَ טּ زود نخواهـَمـ
-
این یه رازه
23 تیر 1391 22:38
+با تشکر از خانم و آقای احمدی ++ المپیاد هم تمام شد ؛ با خاطرات خوب و تلخش تجربه خوبی بود
-
من و دنیا
14 تیر 1391 10:46
من به تــــنـــــــگ آمدهام از همه چیــز بگذارید هـــــــــــــــــــــــــواری بزنم ...
-
یه چیزی به اسم خداحافظی از
4 تیر 1391 20:14
حالا حقیقتن یه دانش آموخته ی ادبیاتم ! حالا ۴ سال از ورودم به دانشگاه شیراز میگذره حالا روزهای خداحافظی از هم گروهی هام ! از دانشگاه ! از بخش فارسی ! چه روزهایی که گذروندیم ... خیلی اتفاقی مسیر زندگیم با ادبیات پیوند خورد دختری که قرار بود ریاضی بخوانه که مادرش هم ریاضی تدریس میکرد که علاقه اش اعداد و ارقام بود !...
-
پس شکلاتت کو ؟؟؟
29 خرداد 1391 19:13
داشتم فکر میکردم کلیدهای قلب من چه ها هستند که با آنها بگشایی قلبم را مگر جز این است که باید عشق و عشق و عشق !؟! +گیرم که دلم به یک قلم و کاغذ و شعرهایی که معنی ناب زندگی است هم راضی شود ! تو مرد باش | مردانه باش قول میدهم کلیدهای قلبم صاف توی دستهات باشد توی دستهات بگذارم
-
حالا چه قد دلم رتبه ی دورقمی میخواد
10 خرداد 1391 20:22
حالا افسوس میخورم که چرا توی اوج کنکور هزار هزار اتفاق باید می افتاد ! حالا افسوس میخورم چرا نشد نتوانستم رتبه دو رقمی بیارم ! حالا هی دلم میخواد از نگاه اطرافیا فرار کنم ! حالا هی وقتی بهم میگن چیزی از شایستگی ت کم نشده دلم میخواد داد بزنم ! حالا حالا حالا روزهای پر استرسیه ! پر از اضطراب ! حالا آخرین و تنها شانسم...
-
ارشدی شدیم رفت !
6 خرداد 1391 19:12
بــــــــــه ســــــــلـــــــامــتــــی گـــــذشــــــتــــــیـــــم
-
گزارش لحظه به لحظه
6 خرداد 1391 11:39
خب خرن دیگه ! نمیان ساعت ۱۲ شبی ۶ صبحی نتایج را بزنن که بلکه آدمای سمج و کنجکاوی مثه ما زودتر از بقیه نتایج را بببینیم بریم خیر سرمون بریم راست کارمون را بگیریم ورداشتن آآآآآن ساعت ۱۰ صبح نتایج گذاشتن تو سایت شیرازی ترین داوطلب اشون هم حالا صبحانه اش را خورده سر کیف نشسته پای سیستم ! انگار نه انگار ما ی بیچاره از ۱۲...
-
اتوبوس حرکت کرد جا نمونی !
6 خرداد 1391 06:18
بعضی ها م کلن مثه من می دونن توی سایت نوشتن 6 خرداد جواب کنکور می یاد هااا اما انگار که قرار باشه خبر برد توی کدوم بلیط بخت آزمایی را بهشون بدن هی سایت را چک میکنند ساعت به ساعت هی همینطوری! الکی ! مدام ! مبادا نتایج اعلام بشه و جا بمانن!!!!! یعنی دو روزه خواب را به خودم حروم کرددم. 12 شب سر زدم/6 صبح سرزدم/اصن ساعت...
-
کاشکی من دایناسورت بودم !
5 خرداد 1391 19:31
چه قد این متن را دوست داشتم اما هرچی گشتم منبعی درست و راست واسه اش پیدا نکردم جز همین سایت : برای من، هنوز هم یکی از عاشقانه ترین صحنه های سینمای ایران، مال کلاه قرمزی و پسرخاله است: شب است،کلاه قرمزی نشسته روی پیکان آقای مجری منتظر، کفشهایش را جفت گذاشته بغلش: -معذرت، از ته دل. -چرا نمی ری خونه؟ -آخه...دلم تنگ می...
-
تو بگو ؛ شاید اثر کرد
3 خرداد 1391 23:22
فقط التماس دعا ! واسه عزیز کوچولوی بیماری که طاقت بیماری نداره ! واسه عزیز لحظه های همیشه ی زندگیم فقط التماس دعا + انتظار یک صلوات به نیت سلامتی ش !