-
نفهمیدند !
20 اردیبهشت 1389 10:18
خواب دیدم / زندگی با عصای مرگ قدم می زد/ خواب دیدم/ چارلی چاپلین می گریست و می گفت :/ سعی کردم بفهمند/ اما خندیدند/ (؟؟؟)
-
لامحال
12 اردیبهشت 1389 15:51
دلم می خواست کسی در حوالی احوال من نبود دلم برای خواندن همان آواز قدیمی تنگ است من از پلک گشوده ی این پنجره ها می ترسم باید بروم جایی دور باید جایی دور بروم دیگر نه مولوی را دوست دارم و نه حوصله ی حافظ را تنها به کوچه می نگرم ... *سیدعلی صالحی پ.ن : خیلی داغونم ! هوای اینجا داره خفه ام می کنه !!!
-
در دل به تنهایی او می خندم
7 اردیبهشت 1389 13:12
یه روز در جواب شعر تنهایی حمید مصدق که تو وبلاگ گذاشته بودم یه دوست یه حرف جالبی زد که امروز مدام تو ذهنم تکرار می شد (بی دلیل ) این منصفانه نیست خودمون زخم خورده تنهایی باشیم و به تنهایی دیگری ریشخند بزنیم ! پ.ن : امروز احساس تنهایی میکردم ! پ.ن :یه ۴۵ دقیقه دیگه کلاس اندیشه دارم ! اوه
-
فروغ جاودانه
6 اردیبهشت 1389 21:20
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد !!! امروز که به قول بچه ها بالاخره بعد از ۶ و ۷ ماه دوندگی و این در و اون در زدن توانستیم برنامه بزرگ داشت فروغ را برگزار کنیم .خیلی احساس غرور کردم از اینکه برنامه عالی بود .خیلی ها اومده بودند و خیلی ها موقع رفتن راضی بیرون می رفتند ! فروغ را خیلی دوست دارم ! در کوچه باد می اید...
-
به خانه بر می گردم
6 اردیبهشت 1389 10:07
نمی دونم چرا مدتیه نمی توانم وارد سیستم بلاگفا بشم ! از بی وبلاگی هم داشتم خفه می شدم ! باید می نوشتم ! دوباره برگشتم اینجا !! ! از این خونه خاطرات زیادی دارم ! خاطرات خوب زیادی داشتم! راستی سلام !