برنارد ملتزر میگه:
<< قبل از اینکه چیزی بگویی از خودت بپرس آیا آن چیزی که می خواهی بگویی
حقیقت دارد!؟ آیا از روی محبت است!؟ آیا ضروری است!؟ آیا مفید است!؟
اگر جواب خیر است شاید آن چیزی که قصد داری بیان کنی
باید ناگفته بماند!!! >>
1-
صف بسته اند پیش تو دیوارها مدام
قد می کشند دور و برت خارها مدام
جرم تو زندگی ست ، نفس می کشی زلال
سر می کشند دوروبرت مارها مدام
تو میوه داری از همه سو سنگ می خوری
این است سرنوشت ثمردارها مدام
تو راست قامتی و تناور ، از این سبب
تحریک می شوند تبردارها مدام
آزاد می شوی دگر از بندها اگر
راضی شوی به رسم دغل کارها مدام
آسوده می شوی تو از این فتنه های گنگ
عادت کنی اگر به لجن زارها مدام
اما تو عاشقی ، تو وعادت به منجلاب ؟
اما تو شاعری ، تو واین عارها مدام؟!!
نه نه ! تو سبز و روشن و پربرگ و بر بمان !
در حسرت نگاه تبردارها مدام
+ شعر از استادم، دکتر حسنلی
کم هستم
اصلا هم نگران کم شدنم نیستم
آنی که اگر کم باشم گمم
میکند...
همانی است که اگر زیاد باشم حیفم میکند...
کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد
خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپش آب می خورد