میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

حال من با پیرهن مشکی خوش است/دکترم گفته محرم لازمم


از خدا پرسیدم : 

اگر در سرنوشت من همه چیز را از قبل نوشته ای 

آرزو کردن چه سود دارد ؟ 

خدا گفت : شاید نوشته باشم ؛ 

هر چه آرزو کرد همان باشد



+ شبهای محرمی  میگذرونیم که چقد دلم میخواد خدا دستم را بگیره



منم همینم !!!

 

 بوسـه ی کــــهنــه ی عـــلاقــه : 

از چشمهایم
چیز زیادی نمی توانی بخوانی
چون همیشه برق میزنند!
به لبهایم
باج می دهم هر روز
برای نگفتن آنچه نمی خواهم بدانی.
دلم...
دلم؟
حبس شده درون سینه ام
پر می کشد برای گفتن حرفی که
دنیا را به آتش و خون می کشد 

.....

یه درخواست صرفن دوستانه :)

 

خدای عزیز محترم! 

میشه لطفن یه مدت این در حــکمــتت را بندی  

و به جاش در رحمت را باز کنی !؟   

 

+ پیشاپیش مراتب سپاس خود را اعلام میدارم  

++ امضا : بنده ی به بن بست رسیده ی این روزها

درس بسیار...

یادم آید روز دیرین
خوب وشیرین
اول ترم
وقت بسیار درس اندک …
حال اینک روز آخر
روز تلخ امتحانات
آخر ترم
وقت اندک
درس بسیار ، درس بسیار ، درس بسیار !

باید زمان بگذرد...

 خانم کارما:

از پیشگویی‌هایش یکی هم این بود که باید زمان بگذرد 
تا اینقدر درست شده‌باشی که تاریخ حماقت‌هایت وقتی جلوی چشمت آمد،
 از ته دل بخندی.
 گفته بود هروقت حس کردی دیگر چیزی نمانده که اشک‌ات را سرازیر کند، 
که اینقدر شجاع شده‌ای که وقتی بحث‌اش پیش بیاید موضوع را عوض نکنی و رنگت نپرد، 
آنجا دقیقا همان‌موقع، تمام شده و به زندگی برگشته‌ای.
 پله بیست و دوم آفیس را که پایین آمدم، دیدم چه شانه‌هایم سبک شده، چه همه‌چیز پاک شده.



+ منم همین رو میگم.
از یه جایی به بعد تمام میشه| تمامش میکنی 
و برمی گردی به زندگی ...

از همان نقطه است که زندگی دوباره شروع میشه