میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

کاشکی من دایناسورت بودم !

  چه قد این متن را دوست داشتم  

اما هرچی گشتم منبعی درست و راست واسه اش پیدا نکردم  

جز همین سایت :    

 

 برای من، 

هنوز هم یکی از عاشقانه ترین صحنه های سینمای ایران، 

مال کلاه قرمزی و پسرخاله است: 

شب است،کلاه قرمزی نشسته روی پیکان آقای مجری منتظر، 

کفشهایش را جفت گذاشته بغلش: 

 -معذرت، از ته دل.  

-چرا نمی ری خونه؟  

-آخه...دلم تنگ می شه.  

-تنهایی؟  

-اوهوم. 

 -منم تنهام. 

همه فکر می کنن فامیل من شهرستانن.یعنی خودم اینجوری بهشون گفتم.ولی من هیچکی رو ندارم.عین تو.  

-کاشکی من دایناسورت بودم. 

 بعد سرش را تکیه می دهد به شانه ی آقای مجری، 

بغض می افتد توی گلویش، 

می گوید کاشکی من دایناسورت بودم و خودش را می چسباند به آقای مجری... 

 بغض می کنم. 

آقای مجری گُل را قبل تر پرت کرده، 

کلاه قرمزی تب کرده از این گل انداختن، 

حالا آمده  

و 

 زیر گوش آقای مجری می گوید: 

کاش من دایناسورت بودم.  

بغض می کنم. 

شانه ای نیست که سر بگذارم رویش و دایناسورش باشم.