میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

به همین سادگی که می بینی

 

آذر هم اومد و رفت  

این خنده های نخندیده شده هم منتظر ماندند تا ماه بعد ! 

نشکفتند ! 

مجالی نداشتند ! 

 

انتظار روح آدم را له می کنه !!! 

 

 

+راستی یلدا مبارک !

احساس کردم میشود دنیای دیگر داشت

 

همین دیگه ! 

یه وقت هایی دلت می گیره ! 

از عالم و آدم می بری و پناه می یاری به همین چند خط دل تنگی !!! 

 

حالا م هر چی خاطرات خوب و خوش و خوشمزه داری مرور کن 

از هیچچ کدومشون کمترین دلخوشی نصیبت نمیشه 

 

بعد به خودت میگی این روزها بگذرن ... این روزها بگذرن ... 

این روزها می گذرن !!! 

خب؟ آخرش که چی ؟ 

 

روزهای مبهم فردا !؟!

 

فروغ :  

  

می ترسم  زودتر از آن که فکر می کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بماند 

 

 

 

 

پ.ن : من هم می ترسم !