مــــن
و
دانـــشــگاه شـــیراز
و
۲ سال پیش رو ...
+
حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه
و لحظههای غمانگیز و باز دانشگاه...
یه هندونه برداشتم به چه بزرگی !!!
ینی بایس خیلی به توانمندیم ایمان بیارم
که ۴ساعته و فوری چندصفحه روزنامه را ببندم و بفرستم برا طراحی
هیچی دیگه منِ بی تجربه ... منِ هنوز بی تجربه ... منِ خواهان تجربه
+خدایا لطفن بیا و هوام را داشته باش
++ بعدنوشت:
۱-هندونه اش خیلی سنگین بود ؛ گذاشتمش زمین
همان فرداصبح اش
برام تـــــجـــربـــــــه شد !!!
۲- با ویراستارای دفتر روزنامه صحبت میکردیم
همین که گفتم ته تغاری ام گفتن تو بمان نیستی !!!