میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

*

فروغ :  

من از آن آدم ها نیستم که از دیدن کسی که سرش به سنگ می خورد عبرت بگیرم. 

من باید خودم زندگی را تجربه کنم و آن قدر سرم به سنگ بخوره تا درست هرچیز را درک کنم 

 

 

+ منم حتی !

روزهای مبهم فردا !؟!

 

فروغ :  

  

می ترسم  زودتر از آن که فکر می کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بماند 

 

 

 

 

پ.ن : من هم می ترسم !

*

فروغ : 

 

کاش می مردم و دوباره زنده می شدم و می دیدم که * دنیا شکل دیگری ست*  

و دنیا این همه ظالم نیست    

و مردم این خست همیشگی خود را فراموش کرده اند   

و هیچ کس دور خانه اش دیوار نکشیده است.

خانه سیاه است

 

دنیا زشتی کم ندارد  

زشتی های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود  

اما آدمی چاره ساز است 

  

پ.ن : ...

*

فروغ

 

من هرگز در زندگی راهنمایی نداشتم ٬ کسی مرا تربیت فکری و روحی نکرده است

هر چه دارم از خودم دارم و هرچه که ندارم  

همه ی‌آن چیزهایی است که می توانستم داشته باشم  

اما  !؟

کج روی ها و خود نشناختن ها و بن بست های زندگی نگذاشته است که به آنها برسم