-
یادم نرفته علاقه هام را !
25 آبان 1390 21:15
من هنوز اگه حالم خوب باشه مربای آلبالو دوست دارم !
-
فردا می آورد هر آنچه که لایق آنی !
18 آبان 1390 11:52
همین دیگه ! همین جوری دارن روزها می گذرن ! - تفریح ام شده شمردن روزهایی که تا کنکور مانده !!! منطقی اش را بخوای حساب کنی ۳ ماه و و دو هفته
-
باری چو عسل نمی دهی، نیش مزن
30 مهر 1390 19:20
بعضی روزها روز آدم نیست ! می فهمی که چی میگم !!! کلن انگار اگه بشینی و دست رو دست بذاری و آب پرتقال هم بنوشی یهو یه چیزی گیر میکنه تو گلوت ! چه خواسته که از صبح همون روز کذا این در و اون در زده باشی و از هر جا اومده باشی بیرون فقط یه اعصاب خط خطی واست مونده باشه ! کلن بعضی روزها، روز آدم نیست !!!
-
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر !
28 مهر 1390 21:38
... معرفت نیست در این قوم خدایا سببی تا برم گوهر خود را به خریدار دگر ...
-
من خسته ام رییس !
24 شهریور 1390 14:49
وقتی جان کافی رو میبرن برای اعدام با صندلی الکتریکی ! نگهبان ها دارن گریه میکنن ! پل اجکامب ( تام هنکس ) به کافی میگه : وقتی روز محشر ، ازم پرسیدن چرا یکی از معجزات خداوند رو کشتم ، چی بگم ؟ بگم این شغلم بود ؟! شغل من ؟! جان کافی ، با آرامش تمام بهش میگه : به خداوند ، پدرمون ، بگو که این لطفی بود که در حق من کردی !...
-
اینجا کجاست ؟
30 خرداد 1390 22:35
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی ... پ.ن : پر از غمم !!!
-
بدون شرح
17 خرداد 1390 20:00
-
[ بدون عنوان ]
15 خرداد 1390 11:54
از یه تاریخی به بعددیگه از ته دل نخندید .... نمی خندید !!!
-
ز ن د گ ی
13 خرداد 1390 18:54
روحم میخواهد برود ....یک گوشه بنشیند پشتش را بکند به دنیا ! پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید : م ن دیگر " بازی " نمیکنم !!!!
-
گاهی گاهی گاهی ...
7 خرداد 1390 18:55
گاهی باید دل بزنی به گفتن .بگی و بگی و این قدر بگی که حس کنی تموم شدن !!!! گاهی باید دل به خیلی چیزها بسپاری ! گاهی باید شهامتش را داشته باشی ...شهامت خواستن را !!!! گاهی باید دستهات آماده ی سیلی زدن باشند ! سکوت که معنایی نداره گاهی باید حق "زندگی" داشت ! زندگی را منظورمه .اصل زندگی حرف های ما هنوز...
-
اسمش نوآوری نیست
20 اردیبهشت 1390 22:00
آی ی ی خدااااا !!! این دیگه چه جورشه ؟؟؟ یعنی چی ؟؟؟ - عادت بدی پیدا کردم کتاب را از ته میخوانم میام اول خیلی بیشتر و بهتر لذت می برم ؛ خیلی هم سریع کتاب را تمام میکنم و امان از کتاب هایی که پیوستگی موضوعی داشته باشند ... که باید سطر به سطر از همون اول خوانده شوند .... گاهی دو هفته یک ماه کتاب دست نخورده روی میز خاک...
-
صدبار اگر توبه شکستی بازآی
19 اردیبهشت 1390 20:30
حکایت ماست و این فست فودی بازارچه دانشگاه
-
*
15 اردیبهشت 1390 22:20
فروغ : کاش می مردم و دوباره زنده می شدم و می دیدم که * دنیا شکل دیگری ست * و دنیا این همه ظالم نیست و مردم این خست همیشگی خود را فراموش کرده اند و هیچ کس دور خانه اش دیوار نکشیده است.
-
ببار ای بارون ...
14 اردیبهشت 1390 19:26
عاشق هوایی ام که تکلیف اش با خودش مشخص نیست که نمی فهمه میخواد بباره یا نباره ! که ساعت به ساعت یه چهره ای داره ! - عاشق شهری ام که این هوا را داره ! همیشه
-
کجایی مهربون من
14 اردیبهشت 1390 18:25
وقتی توی این همه شلوغی مسیر دست هام دستهای تو را پیدا میکنه حرمتشون را نگه دار ! این دست های ظریف توان شکسته شدن را ندارند
-
یعنی ریا؟
6 اردیبهشت 1390 18:45
چند مدتی هست احساس خوبی نسبت به خودم ندارم انگار که رفتارهام همه عاریتی شده یکی از بچه ها میگفت یعنی ریا ؟!؟ بهش لبخند زدم و گفتم ممنون که این قدر من را خوب شناختی !!! اوننم بعد این همه رفاقت !!! نمیدونم چی شدم ؟ اما من این همه رسمی و تعارفی نبودم من این همه ساکت و بی هوش و حواس نبودم من این همه درگیر روزمره گی نبودم...
-
خانه سیاه است
9 فروردین 1390 19:54
دنیا زشتی کم ندارد زشتی های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود اما آدمی چاره ساز است پ.ن : ...
-
*
26 اسفند 1389 21:20
فروغ : من هرگز در زندگی راهنمایی نداشتم ٬ کسی مرا تربیت فکری و روحی نکرده است هر چه دارم از خودم دارم و هرچه که ندارم همه یآن چیزهایی است که می توانستم داشته باشم اما !؟ کج روی ها و خود نشناختن ها و بن بست های زندگی نگذاشته است که به آنها برسم
-
دنیای این روزای من
26 اسفند 1389 21:00
-
باید کوه شویم ...
20 اسفند 1389 23:32
آره خب خارج از دنیای من زندگی جریان داره به قول یه دوست : << یه دل تنگه!!! یه شهر که دل تنگ نیست. >>
-
[ بدون عنوان ]
15 اسفند 1389 12:30
گذشته هرکسی درون شخصیتش نمود می کنه هرچند که انکارش کنه ؛ هرچند که بارها و مدام با خودش تکرار کنه: " من خودمم هر چه بوده گذشته" .... اما این گذشته و حوادث هستند که درون شخصیتش نمود می کنه ....
-
دوباره پرت شدم به ...
12 بهمن 1389 19:17
به خودم میگم آخه این نشد که هر از چند گاهی بیای سری به اینجا بزنی و بری؟ فایده ای نداره !!! فایده ای نداره هم باشی و هم نباشی یه کم باشی یه کم نباشی . این خونه این کاغذ و قلم مجازی متعلق به تو هستند احتیاج به مراقبت دارن واسه همین اومدم که بمونم .که بازم تجربه کنم .که بازم بنویسم ا
-
نامه مهتاب - فیلم زن دوم
10 بهمن 1389 23:21
بیشتر از این نمی شه توی برزخ معطل موند؛ حتی اگه ایستگاه بعدی جهنم باشه !!!! تو این چند وقت تنها کاری که نکردم زندگی کردن بود! نمیخوام با تحقیر و ترحم به ته مانده های خودم نگاه کنم و بگم : تو چرا اینطوری تموم شدی ؟؟؟
-
همتم بدرقه ی راه کن ای
18 مهر 1389 17:47
اوه اوه !!!! بیا ببین چه گرد و خاکی اینجا نشسته !!!! چه خبره ؟؟؟ فقط چند ماه نبودم ... تازه هم که اومدم باید همت کنم اول اینجا رو به راه بشه بعد ............ پس برمیگردم ! به زودی !!!
-
راه گریز کو ؟ نه تاب تحمل نه توان شکست
17 خرداد 1389 19:08
صادق هدایت - زنده به گور : << یادم می آید شنیده ام وقتی دور کژدم آتش بگذارند خودش را نیش می زند آیا دور من یک حلقه آتشین نیست ؟؟؟ >>
-
سکوت می کنم .....
16 خرداد 1389 23:02
هی! دختر! تو بیش تر از آنچه می نمایی می فهمی! از چه خودت را زده ای به هرچه کوچه که نامش علی چپ است .....
-
خودم
29 اردیبهشت 1389 08:51
طی چند روز گذشته خیلی گرفتار بودم : درس و امتحان و دانشگاه و کارهای خیر !!! احتمالا طی چند روز آینده هم سرم شلوغ خواهد بود :همچنان درس و مشق و دانشگاه و چند جلسه تدریس اما کاش روزهای خوبی را درپیش داشته باشم ! + دلم خنده میخواد و یه عالم خوشبختی !
-
....
22 اردیبهشت 1389 20:40
حال خراب این روزهایم را خط خطی های روی کاغذها بدجوری گواهی می دهند ...
-
دل تو را می طلبد ؛ دیده تو را می جوید
22 اردیبهشت 1389 10:45
منتظر رؤیایی ترین لحظات زندگیم ام. البته اگه محاسباتم درست پیش بره !!! + چوب خط های انتظار یکی یکی پر می شوند و در من شوق دیدار تو ای خوب ترین می رقصد....
-
یه چیزی به نام اجبار ....
20 اردیبهشت 1389 13:45
هوای تابستون رو دارم؛ گرما و پنکه و چرت بعد از ناهار و یک ملافه نازک و سکوت ساکت خانه + حیف الان مجبورم درس بخوانم......