میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

باید زمان بگذرد...

 خانم کارما:

از پیشگویی‌هایش یکی هم این بود که باید زمان بگذرد 
تا اینقدر درست شده‌باشی که تاریخ حماقت‌هایت وقتی جلوی چشمت آمد،
 از ته دل بخندی.
 گفته بود هروقت حس کردی دیگر چیزی نمانده که اشک‌ات را سرازیر کند، 
که اینقدر شجاع شده‌ای که وقتی بحث‌اش پیش بیاید موضوع را عوض نکنی و رنگت نپرد، 
آنجا دقیقا همان‌موقع، تمام شده و به زندگی برگشته‌ای.
 پله بیست و دوم آفیس را که پایین آمدم، دیدم چه شانه‌هایم سبک شده، چه همه‌چیز پاک شده.



+ منم همین رو میگم.
از یه جایی به بعد تمام میشه| تمامش میکنی 
و برمی گردی به زندگی ...

از همان نقطه است که زندگی دوباره شروع میشه 
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.