میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

من چقد دلم ازین عشق ها میخواهد :

 از کتاب پوریا عالمی دخترها نمیتوانند درکش کنند : 
آمد و روبرویم ایستاد،چشمهایش را بست...
بعد پلکش را آرام باز کرد و به بالا نگاه کرد...
سفیدی چشم هایش از سفیدی برف ها یکدست تر و سبکتر بود...
بعد سیاهی چشم هایش را دوخت به من...
گفت دوستم داری...؟
گفتم همیشه دوستت داشته ام...
گفت فقط فقط من را دوست داری...؟
گفتم فقط و فقط تو را دوست دارم...
گفت دروغ میگویی...گفتم راست میگویی...
آن وقت راهش را کشید و رفت...حالا من ایستاده ام اینجا...
منتظر دختری که درک کند یک عاشق دوست ندارد هرگز روی حرف معشوقش حرفی بزند...
این مساله ی خیلی مهمی است که دخترها نمیتوانند به راحتی درکش کنند...

عاشقی که دوست دارد وقتی معشوقش میگوید دروغ میگویی،دروغ گفته باشد!
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.