میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

باید مطمئن شد که تمام شده !

 

مدادرنگی ها : 

 

خوب بود اگر آدم جایی محکم کوبیده می‌شد به زمین 

 و صدای خرد شدن استخوان‌های خودش را می‌شنید.  

آن وقت می‌شد مطمئن باشد که افتادن تمام شده، تمام شده.  

 

+منم به این موضوع فک میکنم.

بمبی درون من ...

من تنهاتر از تو نیستم :  

 

هر کجا ایستاده ای بمان 

نزدیک تر نیا 

این جا 

"درون من "

بمبی  

برای انفجار دیر کرده است !

 

مثلن دانشجو اند !

خدااایااا 

چه قد بچه اند این ها !!!!  

+یعنی به زور دستام را جمع کردم توی بغلم که یهو رها نشن توی صورتشون !  

 

++خووو من که تا یک ساعت دیگه مجبورم تو این خراب شده بشینم

چه طوری لوس بازی اینا را تحمل کنم ؟

محیا

محیا : 

 

ما یه عمر عادت کردیم برای چیزهایی که میخواهیم و بهشون نمی رسیم فاتحه بخوانیم

و خدایی که ...

من یکی از ضعف های زندگیم این بود که 

نتوانستم همیشه - توی هر موقعیتی - و خالصانه  

خدا را مخاطب حرفهام قرار بدم !!! 

 

 انگار که مطمئن نباشم به تغییر !!!

انگار که مطمئن باشم گفتنش حتی 

چیزی را واسم تغییر نمیده ! 

 

با اینکه مقید و معتقدم !  

با اینکه بعد از نمازهام دعا میکنم 

با اینکه سعی کردم قرآن از زندگیم حذف نشه

 

اما خیلی از دوستاییم را میبینم 

 که مقید نیستند 

که نماز نمیخوانند 

که هزار شیطنت .

اما وقتی با خدا حرف میزنند  

انگار که با یه دوست حرف می زننند 

یه دوست صمیمی 

همان که حقیقتن میتوانه از رگ گردن نزدیک تر باشه 

که رازهات را می شنوه 

که میخواهد که رازهات را بشنوه 

به آغوش بگیردت و برات دلسوزی کنه  

وقتی که میگن خدا تو میدونی و می فهمی موقعیتم را 

وقتی میخوان خدا به حالشون توجه کنه !  

ارشون لذت میبرم  

از کارشون لذت می برم

تحسین اشون میکنم  

بعدش مات همینطوری مات خیره میشم به رو به رو 

و چه قد دلم میخواد که 

مخاطب حرفهام خدایی باشه  

که مشکل گشاست 

که خیر بنده هاش را میخواد 

که میخواد که دست بنده هاش را بگیره و ببره تو اوج (این خواستن مهمه)

 

من گاهی چه قد دلم میخواد مخاطبم خدا باشه  

من گاهی چه قد دلم برای خدا تنگ میشه