-
هرچه میخواهی بکن اما "ریــاکــاری" مکن
2 آذر 1392 18:35
می بخور منبر بسوزان ، مردم آزاری مکن ... + مخاطب : حاج خانوم محترم نامحترم مدرسه که امروز با بی شرمی تمام ساعت کارم را کمتر حساب کرد و حقوقم از صفر به زیر صفر رسید و این درحالی بود که روز اول قرار بیشتری بسته بودیم و من .. من ساده روی کاغذ نیاورده بودم حالا روی کاغذ؟ بیا برادری ات را ثابت کن... ++ ناراحت نیستم حقوقم...
-
گاهی دور..گاهی نزدیک
28 آبان 1392 18:27
گاهی دلگرم میشم که هنوز انسانهای نابی هستند که هرچند غریبه...هرچند دوور اما غرور کاذب این دنیای بی در و پیکر هنوز به شخصیتشون راه پیدا نکرده و میتوانی روی کمک اشون حساب کنی + همین فقط خواستم خرسندیم را ازین تریبون اعلام بدارم
-
خب فک نمیکردم معلمی باشم تا این حد جدی !!
18 آبان 1392 20:37
موقع تحویل نمره است بچه ها شور و هیجان دارن این یکی به آبا و اجدادت قسم میده که نمره ده اش را بیشتر کنی اون یکی از نمره اش راضی نیست اما نمیخواد چونه بزنه دنیای بچه ها هنوز پاکه عالم دیگه ای دارن به یکی اشون وعده میدم که بهش ارفاق کنم اما بعدی را جبران کنه و به دیگری....... + زنگ تفریحه.یکی اشون میاد دفتر میگه خانم...
-
گاهی همینقد ساده.. همینقد عامیانه...گاهی فقط غر زدن
12 آبان 1392 20:17
روزهایی میگذرونم که دوستشون ندارم هندونه هایی که برداشتم سنگین اند !! شونه هام نحیفه + مدرسه خستم میکنه.. باید براشون جزوه آماده کنم برگه تصحیح کنم بدتر که باهاشون کنار بیام بی از آنکه عصبانیتم را نشون بدم ++ کنکور دکترا نزدیکه همه توقع دارن همه فــــقـــــط توقع دارن خسته شدم از مشق و درس و کتاب چهارماه تا کنکوره......
-
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش ...
27 مهر 1392 17:23
+ مهرماه پر از اتفاق بود. اتفاق خوبه معلم شدن بود شدم خانم معلم و چند ساعت درهفته ادبیات دبیرستان تدریس میکنم مرحله جدیدی را دارم تجربه میکنم گاهی حواسم نیست و میخوام با شیطونی سرکلاس حرف بزنم که یهو به خودم میام.روم را میکنم به تخته...خنده ام را جمع میکنم و بعد درس را ادامه میدم گاهی حواسم نیست میخوام خودمونی حرف...
-
تجربه های جدید..تجربه های کاری
6 مهر 1392 22:12
خانم معلم هستم از شیراز
-
رفیق خاطره های من !!خاطره های دوور من !!
10 شهریور 1392 21:30
دلم روزهای دانشگاه را میخواد اونم چهار ساله کارشناسی را... دلم واسه چهارراه ادبیات... اتاق 106 و 111 تنگ شده دلم واسه پچ پچ کردنای آروم آروم سر کلاس تنگ شده دلم تنگ شده وارد کلاس که میشم دوستای قدیم را ببینم دلم تنگ شده واسه اون تپش قلبهای اولیه دلم تنگ شده توی گیر کردن این احساس که به فلانی سلام کنم یا نکنم...نکنه...
-
روزهای پیش رو
24 تیر 1392 02:45
دوره ارشد هم تموم شد !!! حالا من موندم و یـــــــــــه عــــــالـــم برنامه ای که خواه ناخواه باس باهاشون رو به رو شم : پایان نامه کـــنـــکـــور ازدواج + یعنی 3 تا هست اما استخوان شکن ها !!!! ++ دارم از استرس فردا و فردا و فردا خفه میشم خــدایــآ مــددی !!
-
اصن یه وضعی :)
24 تیر 1392 02:40
آقا اصن شهره ی عام و خاص شدیم با این "ادیب 68"
-
از وبلاگ جایی برای من
23 تیر 1392 23:59
کم هستم اصلا هم نگران کم شدنم نیستم آنی که اگر کم باشم گمم میکند... همانی است که اگر زیاد باشم حیفم میکند...
-
ای خـــدا !!! گزینه غلط کردم را دقیقن کجای زندگی تعبیه کردی؟
29 خرداد 1392 11:22
+ ۲ واحد ناقابل خاقانی - دوره ارشد ++ تعارف نیست ها ... شوخی هم نیست ... واقعن باید بخوانمشون (به تیتربالا مراجعه شود ) +++ بعد از آمار افسردگی و اینا حرف میزنن خوو بنده ایی که فقط 3 روز وقت دارم و ایــــــــن همه حجم کتاب میخوای پشتک واروو هم بزنم ؟؟؟ ++++ آی خــــــــــــــــــــــــدا ...
-
روزهای خوبی که میگذرند و خاطره میشوند !
6 خرداد 1392 20:47
روزهای خوب در کنار دوستای خوب هیــــئیــــی !!! کارشناسی ارشد هم تموم شد !!! + اون بازیه بود تو کارشناسی امروز دوباره انجامش دادیم و من همچنان : باوقاره مودبه قابل احترامه و........... خداروشکر به قهقرا نرفتیم .تغییر نکنیم پیشکش !!! ++ در راستای اصرار دوستان امروز فرم همکاری با صدا و سیما را پر کردم قرار شده باهام...
-
گاهی یه خاطره !
2 خرداد 1392 19:58
کارون چو گیسوان پریشان دختری بر شانه های لخت زمین تاب می خورد خورشید رفته است و نفس های داغ شب بر سینه های پر تپش آب می خورد
-
what were....you
2 خرداد 1392 10:44
-
گاهی..
31 اردیبهشت 1392 15:06
تماشاییترین تصویر دنیا میشوی گاهی دلم میپاشد از هم بس که زیبا میشوی گاهی حضور گاه گاهت بازی خورشید با ابر است که پنهان میشوی گاهی و پیدا میشوی گاهی به ما تا میرسی کج میکنی یکباره راهت را ز ناچاری است گر هم صحبت ما میشوی گاهی دلت پاک است و اما با تمام سادگیهایت به قصد عاشق آزاری، معما میشوی گاهی! تو را از...
-
وقتی میگی خدایا شکرت
23 اردیبهشت 1392 11:11
وقتی تلاش میکنی ! وقتی احساس پوچی نمیکنی وقتی بخاطر تلاشت احساس خوبی داری! +بعد میگم قضیه را ! :)
-
رویاهایم را کجا بردی ...
25 فروردین 1392 11:18
ر ویاهای من معیوب است. مثل آن بلور ترک برداشته است که حیفم آمد توی سطل آشغال بریزم ولی می دانم که دیگر به درد نمی خورد. پرنده من _ فریبا وفی
-
یک طورهایی دلت همین را میخواهد !
24 فروردین 1392 12:22
-
خواستم بگم منم دل تنگ همین دوستی هام !
24 فروردین 1392 11:55
اندوهی شبیه اندوه تو (آدومید) : برای همه ما پیش اومده, دستکم یک بار یا چند بار رابطههای را از دست دادیم, منظورم این جا رابطه, دوستی با همجنس خود است, اینجا منظورم رفاقت و دوستی یک جنس (دختر با دختر) از این دوستیهای که ناب بوده, خوب بوده, دوستیهای که فکر میکردی همیشهگی بوده, ولی حالا به هر دلیل از دست رفته, یا...
-
یک یادش بخیر ساده هم سهم جوانیمان نبود !!!
18 فروردین 1392 17:18
نسل من نسلی است که غرق در معشوقه های خیالی پیر میشود...
-
ببین!
9 فروردین 1392 12:18
کار آفتاب نیست برف ها را قدم های تو آب می کند ببین بهار شده و من هنوز آدم برفی ام
-
تــ کــ ر ا ر .....
21 اسفند 1391 15:51
-
س
25 بهمن 1391 10:33
جدیدن ها اگه تو مسج هاتون خواندید : خ خ ممنون یعنی ..................؟ راس میگن این خلاصه نویسی به جای میرسه که فردا مسج خالی میفرستن خودت باید دگه بفهمی چی میخواهن !؟ + حالا خوبه من و دوستم ویراستاریم لابدن می نوشت : خ خ م ++ س اول مسج هم که یعنی سلام +++ کلن نباس به روح اعتقاد داشته باشن اینجور افراد
-
آدم ها ذاتاً بداخلاق نیستن که :)
25 بهمن 1391 10:01
میزنگم به میرزا .از مسئول می پرسم میشه لطفن کتاب هام را تمدید کنید ؟ میگه نه نمیشه ( همیشه میگه نه اما ...) شروع میکنم به تند تند توضیح دادن. میگم آخه همیشه هم بهم میگید نه اما برام ین کار را انجام میدید !؟!! میخنده میگه خب چه کار کنم حتمن اصرار میکنی منم قبول میکنم میخندم میگ حالا شماره ات را بگو...
-
یکی از بزرگ ترین فانتزی هاش :)
23 بهمن 1391 15:49
-
یاد میگیری ... کم کم !
16 بهمن 1391 19:00
م کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند. و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و یاد میگیری که همه...
-
بابالنگ دراز
9 بهمن 1391 14:47
زندگی با جولیا و سالی برای من که طرفدار ترک دنیا هستم، به قدر کافی عذاب آور است. هر دو آنها از زمانی که پا به این دنیا گذاشتهاند، همه چیز داشتهاند و خودشان را لایق خوشبختی میدانند. فکر میکنند دنیا به آنها بدهکار است. شاید هم همینطور باشد؛ دنیا هم قبول دارد که به آنها بدهکار است و حقّشان را می دهد. ولی تا به حال...
-
چه عمیق !
9 بهمن 1391 14:40
نفس هایم بی تو، بوی خاکستر سیگار پیرمردی را می دهد که به جوانی ازدست رفته اش می اندیشد…!!! امانه، انگار در نبودنت پیرتر از پیرمردی شده ام که در زیرسایه ی عصایش نشسته و باخدایش حرفها دارد… + حقیقتن خیلی دلم میخواست لینک منبعش را می نوشتم اما یادم نمی اومد ! و توی یادداشت های چرکنویس داشتمش خلاصه با کسب اجازه از نویسنده...
-
کمرنگ تر از کمرنگ ..
27 دی 1391 14:17
امشب کسی به حال دلم ناخنک زده ست بر زخم های کهنه ی قلبم نمک زده ست این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه خون است اینکه بر جگر من شتک زده ست قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین ما را فقط نه دوست، نه دشمن فلک زده ست امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد بر سفرا ای که نان دعایش کپک زده ست هرشب من آن غریبه که باور نمیکند نامرد...
-
خاطره ها از روزها باز می مانند
16 دی 1391 22:31