میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

آدم ها ذاتاً بداخلاق نیستن که :)

میزنگم به میرزا .از مسئول می پرسم میشه لطفن کتاب هام را تمدید کنید ؟ 

میگه نه نمیشه ( همیشه میگه نه اما ...) 

شروع میکنم به تند تند توضیح دادن. 

 میگم آخه همیشه هم بهم میگید نه اما برام ین کار را انجام میدید !؟!! 

میخنده میگه خب چه کار کنم حتمن اصرار میکنی منم قبول میکنم 

میخندم 

میگ حالا شماره ات را بگو .............................. 

 

و من خوشحال میشم ازینکه کارم را راه انداخت 

و بیشتر خوشحال میشم ازینکه حس میکنم خدا هوام را داره !

نظرات 1 + ارسال نظر
ابوالفضل 25 بهمن 1391 ساعت 10:25 ق.ظ http://www.citron.blogsky.com

سلام سایت محبوب و خوبی داری اگه مایل باشی با من تبادل لینک کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.