میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

لامحال

دلم می خواست کسی در حوالی احوال من نبود  

 دلم برای خواندن همان آواز قدیمی تنگ است  

من از پلک گشوده ی این پنجره ها می ترسم  

باید  بروم  جایی  دور 

باید  جایی  دور  بروم  

دیگر نه مولوی را دوست دارم و نه حوصله ی حافظ را  

تنها به کوچه می نگرم ... 

  

 *سیدعلی صالحی

 

 

پ.ن : خیلی داغونم ! 

هوای اینجا داره خفه ام می کنه !!!