میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

تــ کــ ر ا ر .....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یکی از بزرگ ترین فانتزی هاش :)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یاد میگیری ... کم کم !

م کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری 

 

+ گویا دیگران میگن

چه عمیق !

 

نفس هایم بی تو، بوی خاکستر سیگار پیرمردی را می دهد


که به جوانی ازدست رفته اش می اندیشد…!!!

امانه، انگار در نبودنت پیرتر از پیرمردی شده ام که در زیرسایه ی عصایش نشسته

و باخدایش حرفها دارد…
 

 

 

 

 

+ حقیقتن خیلی دلم میخواست لینک منبعش را می نوشتم

اما یادم نمی اومد ! و توی یادداشت های چرکنویس داشتمش 

خلاصه با کسب اجازه از نویسنده ی نامعلوم !؟!

منم همینم !!!

 

 بوسـه ی کــــهنــه ی عـــلاقــه : 

از چشمهایم
چیز زیادی نمی توانی بخوانی
چون همیشه برق میزنند!
به لبهایم
باج می دهم هر روز
برای نگفتن آنچه نمی خواهم بدانی.
دلم...
دلم؟
حبس شده درون سینه ام
پر می کشد برای گفتن حرفی که
دنیا را به آتش و خون می کشد 

.....