امسال اولین و تنها سالی بود که سر سفره عید گریه کردم.
حتی وقتی بابا را بوسیدم؛ حتی وقتی مامان را بوسیدم.
حالم خوب بود اما نمیدونم یه دفعه چرا یه بغض خونه کرد توی گلوم !!!!!!!!
اولین سالی بود که مسافرت نرفتیم.(توی این چندسال اخیر)
بعد از مریضی عزیزکوچولومون از پادر اومدیم.
حوصله ی مسافرت نداشتیم .ماندیم خونه و بازم دعا کردیم
اولین سالی بود که روز اول عید مثه همه ی روزای اول عیدی که آرام و بی هیجان میگذشت نبود.
(بالاخره !!!!!!!!!)
اولین سالی هم بود که روز 13 به یه چیز جدید در مورد روابط عاطفی فامیلی پی می بردم و هی دلم میخواست بهش فک کنم و درموردش افسوس بخورم.
+کلن عید آرومی گذشت! عید پارسال خواستنی تر بود.
حالا روزهای کار و فعالیت و درس و دانشگاه و دوندگی و هزار برنامه ی دیگه شروع شده
برنامه هایی که قبل از عید از روی حساب تنبلی هی به خودم گفتم ان شالله بعد از عید
++ حالا بعد از عید شده.
حالا دارم به 350 روز آینده فک میکنم
حالا آرزو میکنم روزهای فردا برای همه پر از خوشبختی و سلامتی باشه
+++ راستی من دختر بهارم! عاشق این سرسبزی ام