چند مدتی هست احساس خوبی نسبت به خودم ندارم
انگار که رفتارهام همه عاریتی شده
یکی از بچه ها میگفت یعنی ریا ؟!؟
بهش لبخند زدم و گفتم ممنون که این قدر من را خوب شناختی !!! اوننم بعد این همه رفاقت !!!
نمیدونم چی شدم ؟
اما من این همه رسمی و تعارفی نبودم
من این همه ساکت و بی هوش و حواس نبودم
من این همه درگیر روزمره گی نبودم
یعنی همه اش برمیگرده به بهمن 86 !؟؟؟
دنیا زشتی کم ندارد
زشتی های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود
اما آدمی چاره ساز است
پ.ن : ...
فروغ :
من هرگز در زندگی راهنمایی نداشتم ٬ کسی مرا تربیت فکری و روحی نکرده است
هر چه دارم از خودم دارم و هرچه که ندارم
همه یآن چیزهایی است که می توانستم داشته باشم
اما !؟
کج روی ها و خود نشناختن ها و بن بست های زندگی نگذاشته است که به آنها برسم
آره خب خارج از دنیای من زندگی جریان داره
به قول یه دوست :
<< یه دل تنگه!!! یه شهر که دل تنگ نیست. >>