مــــن
و
دانـــشــگاه شـــیراز
و
۲ سال پیش رو ...
+
حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه
و لحظههای غمانگیز و باز دانشگاه...
یه هندونه برداشتم به چه بزرگی !!!
ینی بایس خیلی به توانمندیم ایمان بیارم
که ۴ساعته و فوری چندصفحه روزنامه را ببندم و بفرستم برا طراحی
هیچی دیگه منِ بی تجربه ... منِ هنوز بی تجربه ... منِ خواهان تجربه
+خدایا لطفن بیا و هوام را داشته باش
++ بعدنوشت:
۱-هندونه اش خیلی سنگین بود ؛ گذاشتمش زمین
همان فرداصبح اش
برام تـــــجـــربـــــــه شد !!!
۲- با ویراستارای دفتر روزنامه صحبت میکردیم
همین که گفتم ته تغاری ام گفتن تو بمان نیستی !!!
یه جایی توی یه وبلاگی تیتر زده :
*** جـایی که هــمــه چــی غــــلـــطـــه درســت بـــودن هم غـــلـــطـــــه ***
+ چقد راست میگه !
چقد دلم میخواد هِی به این جمله فک کنم
چقد گاهی همه چی غلطه ...
++ چرا سعی نمیکنی به رسم مردم دنیا زندگی کنی ؟
اللهم اشف کل مریض
+دلی که سر سفره ی افطار شکست ...
التماس دعا دارم واسه دخترکوچولوی بیمارمون
حالا افسوس میخورم
که چرا توی اوج کنکور
هزار هزار اتفاق باید می افتاد !
حالا افسوس میخورم
چرا نشد نتوانستم رتبه دو رقمی بیارم !
حالا هی دلم میخواد از نگاه اطرافیا فرار کنم !
حالا هی وقتی بهم میگن چیزی از شایستگی ت کم نشده
دلم میخواد داد بزنم !
حالا حالا حالا
روزهای پر استرسیه !
پر از اضطراب !
حالا آخرین و تنها شانسم المپیاده !
یعنی دوباره درس و درس و درس تا دوماه آینده !
امــــا هـــــنـــــوز
چـــــرا ایـــــنــــقـــد غـــــمـــگــــیــــنــــمــــ ؟؟؟
+
هیچ دست و دلم به انتخاب رشته نمیره
یعنی فردا آخرین مهلته من هنوز دفترچه را هم نگرفتم .
هرکی زنگ میزنه که فرم ش را باهام چک کنه
بغض میکنم !
++
دلم میخواد
شادی پست قبل را پس بگیرم!