میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

یه چیزی به نام اجبار ....


هوای تابستون رو دارم؛

گرما و پنکه و 

چرت بعد از ناهار و یک ملافه نازک و 

سکوت ساکت خانه


+ حیف الان مجبورم درس بخوانم......

در دل به تنهایی او می خندم

 

یه روز در جواب شعر تنهایی حمید مصدق که تو وبلاگ گذاشته بودم یه دوست یه حرف جالبی زد که امروز مدام تو ذهنم تکرار می شد (بی دلیل ) 

 

این منصفانه نیست خودمون زخم خورده تنهایی باشیم و به تنهایی دیگری ریشخند بزنیم ! 

 

 

پ.ن : امروز احساس تنهایی میکردم ! 

پ.ن :یه ۴۵ دقیقه دیگه کلاس اندیشه دارم ! اوه

به خانه بر می گردم

نمی دونم چرا مدتیه نمی توانم وارد سیستم بلاگفا  بشم !  

از بی وبلاگی هم داشتم خفه می شدم !  

باید می نوشتم !

دوباره برگشتم اینجا !! ! 

از این خونه خاطرات زیادی دارم ! خاطرات خوب زیادی داشتم! 

راستی 

سلام !