میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

میان این برهوت، این منم؛ من مبهوت

خاطرات خانوم معلمی که منم...

روزهایی که میگذرن

بچه ها شنیدند که میخوام برم

....پایان ترم اول میرم.....

بیقرارند..

زنگهای تفریح دورم جمع میشند

از بچه های اول و دوم و گروه های مختلف انسانی و عمومی ام

هی میگن خانم بخاطر ما بمانید

میگن اگه نیایید اعتصاب میکنیم..درس نمیخوانیم

میگم با خودتون که لج ندارید! نکنید این کارو..من نباشم معلم بهتر از من هست

میگن شما بهترینی.لبخندی میاد رو لبم

محبت اشون... صداقت اشون را دوست دارم

و همیشه فک میکنم بچه های دبیرستانند اما چرا هنوز اینقد صاف و صادقند!!!!

چقدر بچه اند و به دنیای آدم بزرگ ها آلوده نشدند

یکی از بچه های اول...که کمی هم خجالتی هست

دستش را میذاره جلوی لبش..انگشتش را گاز گرفته و نگرفته میگه:

خانم شما خیلی خوبید اما فقط نمره کم میدید

و این همان دانش آموزیم هست که بهش داده بودم 9

بچه ها را دوست دارم

اما حاج خانومه خودش را زرنگ تر از این حرفها فرض کرده

روز اول قرارداد تلفنی چیز دیگه ای بود

آبان ماه قرارداد کتبی چیز دیگه ای شد

امروز موقع گرفتن چک دستمزد چیز دیگه ای


حـــآشـــا به انصاف اشون !!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.